loading...

مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

بازدید : 304
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 20:27

داشتم کشمش‎هایی را که مادر میم برایمان فرستاده بود پاک می‌کردم و به این فکر می‌کردم که برای تهیه کدام غذاها به کشمش نیاز داریم که یادم به قیمه‌نثار افتاد. بعد ذهنم سریع از پله قیمه‌نثار استفاده کرد و پرید توی خانه خواهرک. چون اصولا قیمه‌نثار غذایی‌ست که فقط وقت سفر به قزوین می‌خوردیم و اولین‌بار خواهرک بود که بومی‌سازی‌اش کرده بود و همه‌مان را برای شام و به صرف قیمه‌نثار دعوت کرده بود خانه‌اش. خوب یادم هست که آن شب، کمی‌قبل از صرف شام، با مامان و خواهرها کنار کانتر آشپزخانه ایستاده بودیم و خواهرک یکی‌یکی ظرف‌های کوچک حاوی زرشک و کشمش و خلال پسته و خلال بادام را روی کانتر می‌گذاشت، تا بعد از این‌که مامان برنج را توی دیس کشید، باحوصله روی برنج را تزئین کند. حالا ولی خواهرک آن سر دنیا بود و من تنها توی نشیمن کوچک خانه‌مان نشسته بودم به پاک کردن کشمش‌ها و از یاد آوردن این تصویر دلم فشرده شده بود. چند قطره اشک بی‌اختیار چکید و به این فکر کردم که مسأله این نیست که دلم برای دیدن خواهرک تنگ شده، که از برکت پیشرفت تکنولوژی، حالا حتی بیشتر از قبل می‌بینمش، گیرم از پشت نمایشگر چند اینچی موبایل، و بیشتر از قبل جزئیات زندگی‌مان را برای هم تعریف می‌کنیم: ناهار چه خورده‌ایم؟ از کجا خرید کرده‌ایم؟ آخر هفته کجا بوده‌ایم و الخ. مسأله حتی این‎ هم نیست که دلم برای قیمه‌نثار دست‌پخت خواهرک تنگ شده باشد، که دروغ چرا؟ خوشمزه بود اما قیمه‌نثار بهتر و خوشمزه‌تری هم در قزوین خورده بودم و هر وقت دوباره هوس کنم، می‌توانم با حداکثر دو ساعت رانندگی به رستوران محبوبم در قزوین برسم و بهترین قیمه‌نثار عالم را بخورم. در حقیقت مسأله این است که من دیگر نمی‌توانم بروم خانه‌ خواهرک، همان‌جور که با مامان و خواهره کنار کانتر ایستاده‌ایم، تماشایش کنم که چطور دیس برنج را با کشمش و زرشک و خلال پسته و بادام تفت داده شده تزئین می‌کند، بعد حواسم برود پی قشنگی ظرف‌هایش که در نهایت سلیقه انتخابشان کرده و بعد، کمی‌سر بچرخانم و عکس‌های دونفره‌شان را که با گیره‌های رنگی به طناب متصل به دیوار محکم کرده تماشا کنم. من دلم برای این صحنه، برای این کیفیت تنگ شده و این چیزی‌ست که دیگر توی زندگی‌ام اتفاق نخواهد افتاد.

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند / در من، از بس که به دیدار عزیزت شادم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 51
  • بازدید سال : 932
  • بازدید کلی : 2848
  • کدهای اختصاصی